۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

قصه ی من و بچه

بچه جانم سلام.
من بی مادر شدم.خیلی سخت و بده.بی مادر یعنی تنها.
بچه جانم نمیدونم تو الان کجایی ولی خب یه ایستگاه قبل ازین جهان منی.مامانم از ایستگاه من گذشت و رفت.اونجام معلوم نیس کجاست.
بچه جانم بی خود و بی جهت فکر میکنم جایی که تو هستی بهتر از اینجاست.جاییه که هیچوقت بی مادر نمیشی. نخند بچه جان.اگه برات نامه مینویسم دلیل وجود داشتن توست. خیلی هم مادر خوب و مهربانی هستم چون قرار نیست بیارمت و تنهات بگذارم.همونجا که هستی باش.مردم آزار نیستم که. بی خبر و بی اجازه ات بیارمت جای غریب که چی.بعد توی این غربت هم تنهات بگذارم.خوشحال باش همچین مادر با انصافی نصیبت شده.آدمی.عروسک که نیستی.
بچه جان به نظرم میاد دیگه صدامو نداری.فعلن شب بخیر.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر