۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

چرخ خیاطی

عاشق قصه های پرویز دوایی ام.عاشق دقتش به جزییات. از هر داستانیش یه تیکه هایی تو مغزم ثبت شده که از دیدنشون سیر نمیشم.لذتی که از احساسش میبرم تمومی نداره.
خیلی لمس کردنی مینویسه.
یکیش توصیف صدای چرخ خیاطی بود... وقتی میای خونه و صدای چرخ رو میشنوی میدونی که مادر سالم نشسته پای چرخ و دوخت و دوز میکنه.یعنی که کمرش سرش یا پاش درد نمیکنه.یعنی که چشماش امروز اذیتش نکرده یعنی که اوضاع خوبه و همه چی روبراه ست.
اونموقع هم دوس داشتم و میفهمیدم چی میگه.ولی الان بیشتر....
الان که صدای چرخ نمیاد دیگه.الان که دیگه روبالشی و ملافه ای دوخته نمیشه.در چرخ بسته و روش خاک گرفته ست.نخ های گره خورده ی توی جعبه خیاطی همونجور گره خورده میمونن.کسی نمیدونه چندتا سوزن چه مدلی و کجا داریم.زیپ رنگی داریم یا نه.
دیگه همه جای خونه نخ پخش نیست و به لباسا نخ نمیچسبه....